چشم هايت به من اميد زندگي داد
آيه اي بودازلطف خداچشم هايت مراباحقيقت روشن عشق آشناکرد
بانگاهت چگونه بودن رادرک کردم زيستن رافهميدم
من براي لحظه اي کنارتونفس کشيدن چه بايدبکنم؟
براي چشم هاي تو...که درزندان غم واندوه اسيرند
چقدربايددعاکنم؟
من چگونه راه قلبم رابراي تونمايان سازم
براي نگاهي که هرگزمرانمي فهمد
براي مردمغروري که گويااصلامرانمي بيند...
چه زيباست نوشتن وقتي ميداني اوميخواند
چه زيباست سرودن وقتي ميداني اومي شنود
وچه زيباست جنون وقتي ميداني اوميبيند،
اينک نامه اي براي تو
را با چشماني اشک باراينجاخواهم نوشت
آري اين صداي پاي ترديداست...
مي گويدبه من تنهاترين بايدکه تنهارفت...
مي روم،اماتوراهميشه دريادخواهم داشت
نظرات شما عزیزان: